ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

دخترنازم حسابی خنده دار شده بود......   . ...

دختر نازمون امشب برای اولین بار سوار موتور بابایی شد . بابا مجید ملیکا جون رو گذاشت جلوی موتور و اونم خیلی محکم موتور رو گرفته بود  ، تا خواروبار فروشی سر کوچه رفتند .  

این روزها یعنی از یک ماه پیش تا حالا دختر نازمون تغییرات زیادی کرده که باعث شادی ما شده..... از جمله اینکه تو روروک راه میره ، آدما رو صدا میکنه(میگه هه.. هه یا هو.. هو) ، با گوشی تلفن و آیفون صحبت میکنه ، مامانش رو محکم بغل میکنه ، 2 تا 3 دقیقه میشینه وبعضی وقتها سرش رو میذاره رو زمین و همه جا رو آروم نگاه میکنه ولبخند میزنه.................. خدا رو شکر میکنیم که این فرشته کوچولوی ناز رو به ما (من و مجید جان )هدیه کرد . انشالله هیچکس در آرزوی هیچ چیز نباشد... ...